جمعه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۹، ۰۸:۴۵ ب.ظ

در نفی نفع

دریافت نسخۀ PDF

سجاد -دربارۀ این که مگر غرب در جست‌وجوی عقلانیت نونزایید، چه شد که از اخلاق بی‌ثمر به خرد و از خرد بی‌اثر به مهار شهوات با شهوات گرایید و پرورش آن را با لعاب «پی‌جویی منافع» آراست و مفهوم گستردۀ منفعت را به منافع مادی فروکاست و این‌گونه واژگان را از معانی و هویت بشر را از حقائق تهی ساخت و همۀ ارزش‌ها را با ادبیات منفعت بازنوشت و بدین‌ترتیب «هوای منفعت» را اندیشۀ بنیانی تمام بشریت در تمامی حیطه‌ها کرد طوری که مخالفان آن نیز در رد آن آگاه‌وناآگاه ناگزیر باید به «نفع نفی» آن بپردازند؟ به‌همراه تأملاتی در نفی نفع.

چگونه هوای مال‌اندوزی خود را در قالب پی‌گیری منافع به ما غالب کرد؟

 اندیشۀ غالب اوایل دوران نوزایش باور داشت هوای نفس انسان او را به شرارت وامی‌دارد، اما موعظۀ اخلاقی تأثیری در فروکشتن این سوائق ندارد و خرد نیز مغلوب هواست نه چیره بر آن. پس اخلاق که بی‌ثمر است و خرد بی‌اثر کدام وادارگر قدرتمند انسان را به گستراندن خیر برانگیزاند و شرور را از گسترش در جامعه بازدارد؟

آگوستین قدیس پیش از نوزایشْ آن هوای نفس را که منای ستایش‌شنیدن در سر دارد با احتیاط می‌ستود و اشتها برای افتخارطلبی را جایز می‌شمرد زیرا انسان را به کوششی برمی‌انگیخت که پیرامونش دیگر شهوات را اداره می‌کرد و به چیزی دست می‌یازید که سرشت می‌پسندید پس چندان مذموم نبود.[۱] هرچند سکۀ چنین اندیشه‌ای از رونق افتاد، اما این نگاه و دیگر نگاه‌های مشابه و نامحتاطانه‌تر از زبان چند دوجین اندیشمند دیگر بذری افشاند که گزارۀ بنیانی اندیشه‌های پس از خود شد؛ اندیشه‌های بنیانی، به‌توصیف کوهن، لزوماً آگاهانه انتخاب نمی‌شوند و حتی چه بسا هیچ‌یک از اندیشمندانِ درونِ بنیان از آن پیش‌فرض‌ها آگاه نباشد، اما به‌طرز مؤثری بر تمامی فعالیت‌ها جهت می‌دهند.[۲] آن اندیشه که زیر لفافه و توجیه «افتخارطلبی» نشسته بود در گذر زمان خود را پالود و صورت روشن‌تری در ذهن دانشمندان به‌خود گرفت و در یک جمله خلاصه شد: شهوات را نمی‌توان مهار کرد مگر با شهوات. دل‌مشغولی فلاسفۀ سیاسی شد آن که انسان را آن سان که هست بنگرند نه آن سان که باید و طرحی از ساختار و قوانین و نهادهایی بریزند که شهوات را مقابل شهوات بنشاند و مهار کند.[۳]

این جمله یک تقلیل دیگر نیز تجربه کرد، گامی به‌سمت عمل: لازم نیست همۀ شهوات را برابر همۀ شهوات نشاند؛ یک شهوت و هوا و منا و رذیله و عاطفه کافیست تا به‌قدری توانا شود که بتواند سایر شهوات و هواها و مناها و رذائل و عواطف را اداره کند.[۴] سکۀ ازرونق‌افتادۀ افتخارطلبی نیز جز این نبود: شهوت جاه‌طلبی کافی است تا سایر شهوات را اداره کند. اما این سکه روی دیگری نیز دارد؛ هابز نیز تحت تأثیر همین نگاه بود وقتی طرح ماشین زور را می‌ریخت: انسان گرگ انسان است و اگر با زور قانون‌مدار نشوند درنده خواهند بود، پس شهوت قدرت را باید پروبال داد و بر مسند نشاند تا همۀ شهوات و هواها و رذائل و سوائق به شرائر و عواملِ نزاع‌ها را سرکوب کند و قانون‌مداری را با ترساندن در روح ملت فروکند. افتخارطلبی بی‌خاصیت بود و مضحک می‌نمود، چنان‌که با دن‌کیشوت مضحکۀ عام و خاص شد.[۵] ماشین زور خشن بود و استبدادآلود، چنان‌که هنوز هم دافعه دارد. هر دو طرح هرچند راهی برای اجتناب از نزاع و مهار شهوات ارائه می‌کردند اما پرواضح بودند که در عاقبت معلوم نیست جلوی گسترش شرور را بگیرند بلکه حتی هر کدام از آن شهوات چون عنان بگسلند به‌نحوی بدیع شرور را می‌گسترانند.

گام بعدی تعدیل این نمای خشن یا مضحک بود؛ باید بر بی‌خطربودن شهوت غالب تأکید کرد: «جلوی شهوات پرضرر را باید گرفت، با یک شهوت کم‌ضرر.» یعنی برای آن که مردم به کارهای خیلی بد نیفتند به یک خصلت صرفاً کمی بد بیفتند تا جامعه از نزاع و هتک و قتل و فساد به آن پناه گیرد و هم نپاشد و هم فروننشیند. اما کدام خصلت در آدمیان هست که نه جامعه را خمود می‌کند نه آن را می‌پاشاند و انگیزه‌بخش و شیرین مثل همۀ هواهاست ولی هرچه در انسان‌ها گُر بگیرد آن‌ها را بیشتر به کناره‌گیری از نزاع و فساد و تباهی و ملاحظۀ دیگران و در یک کلام نرم‌خویی وامی‌دارد؟ بله، شهوت مال‌اندوزی![۶]

شهوت مال و سودجویی در نزد مردمان غربِ چند قرنِ قبل (حتی تا همان قرن هفده و حتی هجده) همان قدر مذموم بود که قتل و غارت برای جاه‌طلبی و هتک حرمت برای فساد اخلاقی.[۷] چراکه یا یادآور لشکرکشی بود برای قلمروگشایی یا کار نابرده‌رنجِ بی‌مایۀ کم‌سود تجارت. اگر هم یادآور رنج کشاورز می‌شد ارزش از آنِ رنجی بود که قدرت و سپس مال می‌آورد، نه خود مال‌اندوزی. رفته‌رفته با گسترش اموال منقول و با گسترش سنت یهودی در استفاده از برات و گسترش تجارت بین مناطق  و بین ملل، طبقۀ تاجران و صرافان و همۀ صنوفِ درگیر با این اموال منقول سود بردند و جایگاه بهتری در جامعه یافتند . مالشان نه زمین بود که حکومت به‌زور بتواند غصب کند، نه محصول بود که کسی بتواند بدزدد یا به آفت دچار شود. با گسترش تجارت سود می‌بردند و با وام و ربح و دیگر مزایای اموال منقول بی‌رنج و آسوده سود روی سود می‌ستاندند و از گزند در امان بودند. طبیعت کارشان هم که از آن‌ها نرم‌خویانی حسابگر ساخته بود؛ پس حرص مال نه آنان را به نزاع می‌انداخت نه دیگر می‌سزید اعمال سفیهانۀ دیگری از آنان سر بزند پس دو-هیچ از افتخارطلبان یا قدرت‌طلبان جلو بودند.

این تحولات هرچند ذهنیت مال‌اندوزی را در فکر غربیان آرام‌آرام اصلاح می‌کرد و آنان را به آن متمایل می‌ساخت، اما همچنان آن را به‌عنوان یک شهوت و یک هوای نفسانی سرکش و تباهی‌آور و در یک کلام مذموم تلقی می‌کردند. لذا هرچند شهوت ثروت و هوای سود و پیشۀ تجارت به‌عنوان یک رذیلۀ کم‌ضرر که نرم‌خویی و دوراندیشی و ملاحظه و ادارۀ دیگر شهوات را در پی دارد باعث می‌شد فلاسفه گسترش آن را برای نیل به صلح و تضعیف استبداد و اصلاح جامعه تجویز کنند،[۸] اما پذیرشی آن طور که باید و شاید از آن وجود نداشت؛ به‌خصوص که حتی از فرط نرم‌خویانه‌بودن بی‌خاصیت هم شمرده می‌شد. تا این که مفهومی به‌کلی ورق را به‌نفع شهوت مال‌اندوزی برگرداند و دل‌ها را به‌سوی آن نرم کرد و اذهان را نسبت به آن قانع ساخت و مسئله را حل کرد: «منفعت»!

«منفعت» هرچند معنایی گسترده داشت و می‌توانست هر ملاحظه‌ای از سعادت را برای هر فرد در بر گیرد، عملاً منظوری جز «سود مادی» نداشت؛ شاید به‌خاطر اشتراک لفظ با معادل لاتین «ربحی»[۹] بود که یهودیان با آن سود شیرین می‌ستاندند و «وضع کنونی خود را بهبود می‌بخشیدند».[۱۰] اکنون با این واژۀ شیرین که دافعۀ تعبیرِ مذموم‌سرخودِ «شهوت مال» یا «هواهای نفسانی» را نداشت و حقی طبیعی و بدیهی می‌نمود می‌شد ایده‌ای برای ادارۀ حکومت ارائه کرد: «باید مردم را وانهاد تا منفعت خود را بجویند، یعنی بکوشند وضع فعلی خود را از اینی که هست بهبود بخشند؛ این نهایتاً وضع کلی جامعه را بهبود خواهد بخشید،[۱۱] اخلاق را اصلاح خواهد کرد، انسان‌ها را حسابگر و دوراندیش بار خواهد آورد و آن‌ها را از نزاع به کناره خواهد کشاند و ملل را در صلح فروخواهد برد.[۱۲] اگر همه منفعت خود را بجویند، جامعه در نقطۀ تعادلی خواهد نشست که همه بیشینۀ مطلوبیت خود را خواهند ستاند.» این جملات و استدلال‌هایی که در پی آن آمد چیزی نبود جز همان ایدۀ قبلی: «شهوت مال را در همه برانگیزان و با آن شهوات دیگر را اداره کن.»

منفعت برمی‌خیزد

تعبیر «منفعت» نقشی کلیدی در پذیراندن ایده داشت. «منفعت» در این بنیان واژه‌ای است که چون به آن بتازی قیافه‌ای اخلاقی و سرشت‌پسند به خود می‌گیرد و از زبان بردگانش خود را «اعم از هر نفع مادی و معنوی» و با لحاظ «تمامی تلقی‌ها» معرفی می‌کند، اما به‌محضی که رهایش کنی و بخواهی ارزش‌ها و خواسته‌های دیگر انسانی از قبیل «رضایت»، «شادکامی»، «بهروزی»، «سعادت»، «آرامش» و ... را به‌عنوان «یک تلقی از تمام آن تلقی‌ها» در آن بگنجانی به تو با قیافه‌ای «عمل‌گرایانه» تیز خواهد تاخت که جز منفعت و سودِ سنجه‌پذیرِ مادی چه جای توهمات و ترهات خیالی؟ و ابایی ندارد که تو را چه با تازیانۀ «هپروتی» یا «متوهم» و چه با «بنیادگرا» یا «ایده‌زده» بنوازد؛ البته وقتی تو را خوب نواخت کنارت خواهد آمد نشست و دستی بر پشتت خواهد نهاد و اغواگرانه دلداری‌ات خواهد داد که «حالا نگران نباش در پی کسب نفع مادی هر که به‌سلیقۀ خود دیگر منویات خود را به دست خواهد آورد و خواسته‌های دیگر بشری نیز ارضا خواهد شد؛ هر کس به‌تشخیص خود مطلوبیت را به حداکثر خواهد رساند و جامعه نیز در بیشینۀ مطلوبیت خواهد نشست و آرمان تو نیز در پی آن محقق خواهد شد» تا تو را نیز خام کند و به جمع بردگانش بیفزاید.

«منفعت» خود را حاکم بر همۀ کائنات معرفی می‌کند، «شهریاران بر مردم حکم می‌رانند و نفع بر شهریاران». خود را خمیری می‌داند که آدمیان را با آن سرشته‌اند که «همه می‌خواهند وضع کنونی خود را بهبود دهند، ز گهواره تا گور»[۱۳] و این‌گونه بدون آن که مجال دهد کسی ان‌قلتی یا تأویلی در «وضع» و «بهبود» و «همه» دراندازد خود را مقصود مستقیم همۀ عوام و مقصد نهایی خواص می‌داند. خود را نرم‌کنندۀ خو می‌خواند؛ چرا که شیفتگانش اگر ملاحظه‌گر نباشند که از دستش خواهند داد. اگر ایراد بگیری که ترس ازدست‌رفتن سود نکند درنده‌خویی انسان را برانگیزاند سریع همان استدلال پیشین را در صورتت فرومی‌کند که «ملاحظه‌گری نمی‌هلد!». و تا بخواهی ایراد بگیری که گیرم خوی همه نرم نشد و اقلیتی قدرت‌پرست درشت‌خو ماندند و بر همه چیره شدند، قیافه‌ای جهان‌شمول می‌گیرد که «منفعت ریشه در جان آدمیان دارد، همان اقلیت نیز منفعت‌جویند پس خلاف منفعت عمل نخواهند کرد» گو این که هرگز نبوده انسانی که دیگر هواهایش و منویات دیگری به‌جای منافع مادی او را به این‌سو آن‌سو بکشاند.

«منفعت» خود را سست‌کنندۀ پایه‌های استبداد و خودکامگی می‌داند؛ چه اگر جستن آن رواج یابد تمرکز ثروت را در جامعه از دست بیدادگر خواهد ستاند و چرخ‌دنده‌های جامعه را جوری خواهند چرخاند که اگر بیدادگر بخواهد بی‌ظرافت به این ساعت ظریفِ جامعۀ منفعت‌جو دست بزند و با هوای خود آن را دست‌کاری کند باید بترسد که همه چیز را از دست بدهد. اما تا بخواهی بگویی نکند ترس ازدست‌دادن منافعْ جوامع را به تن‌دادن به خودکامه بکشاند همان استدلال‌های پیشین را به رویت می‌اندازد و می‌گوید: «نگران نباش خودکامه نیز به کام منافع باید حکم براند!»

خلاصه نفع‌جویی همان شهوتِ بی‌ضررِ خوش‌رنگ‌ولعابی است که سایر شهوات خانمان‌سوز را اداره خواهد کرد که هیچ، به خدمت نیز خواهد گرفت. دیگر چه می‌خواهید؟

این‌گونه در زمینه‌ای که اندیشه‌های قبلی آبیاری کرده بودند، مفهوم منفعت به‌سرعت بار داد و گسترید و پذیرفته شد. به‌خصوص تجویز دلنشینی داشت: «بگذارید بشود!»[۱۴] این اندیشه نو نبود. ریشه در همان تحولات چند قرن قبل داشت که به‌موازات «مهار شهوات با شهوات» رشد یافته بود. اساساً هر دو از بندگی‌ناپذیری برخاسته بودند یا به‌تعبیر بهتر از بندگیِ لذت‌ها؛ چه خوش بندگی‌ای که آکنده از لذات است و «چه خوش جامعه‌ای که فرد در آن به شر نگراید از ملاحظۀ منافعش!»[۱۵]. غرب البته در این هواپرستی وفادار بود و هرگز برای مهار شهوات به چیز جز هوای نفس دست نیازیده بود.

هوای منفعت‌جویی رهایی با خود دارد و حق اختیار می‌طلبد. هواها بنا نیست یکی باشند، پس درون آن نوعی تکثرگرایی نهفته است. نفع‌جویی در خمیرۀ همۀ انسان‌ها سرشته شده پس به یک سان همه را به منفعت برساند، یعنی عدالت. پس «مهار شهوات با سودپرستی» یعنی آزادی، یعنی اختیار، یعنی تکثر، یعنی عدالت، یعنی آن چه پیش از این در آثار سیاسی در قالب مکتبی سیاسی بلوغ یافته بود، یعنی «لیبرالیسم».[۱۶] پس طبیعی بود که لیبرال‌ها آن را بپسندند و به‌وجد آیند و تیز از این ایدۀ اقتصادی به‌عنوان یک ایدۀ حکمرانیِ مؤید مکتب سیاسی خود استقبال کنند.

اقتصاد در خدمت سیاست، سیاست در خدمت اقتصاد؛ منفعت‌جویی بقای نظم سیاسی لیبرالی را تضمین می‌کرد و نظم سیاسی بقای منفعت‌جویی را. این‌گونه آنانی که دستی در حکمرانی و پایی در اقتصاد داشتند در حلقه‌ای پویا و مؤید خویشتن درافتادند. این ایده که دیگر می‌توان از صفت اقتصادسیاسی برای آن بهره جست برای مردم نوید آیندۀ دلنشینی می‌داد و رضایتشان را تضمین می‌کرد: خالی از استبداد، آکنده از صلح، بدون جزمیت، سرشار از تکثر، هر روز بهتر از دیروز، توأم با آزادی و عدالت، پویا و پایا، در جهانی عاری از شرور، با مهار شهوات خانمان‌برانداز.

پیامد‌ها می‌آیند

در پس این نویدها پیامدهایی بود که ذوق رسیدن به نتایج مانع از دیدنشان می‌شد، اما مانع از آمدنشان، نه!

منفعت می‌گفت همه منفعت‌جویند، وارهانیدشان تا به تعادل برسند. اما این فرض واقعاً چقدر محقق بود؟ تا کنون که وانرهانیده بودیمشان شرور را گسترانده بودند، چرا اگر وارهانیمشان ناگه متنبه شده و از گسترش شرور دست باز زنند؟[۱۷] گیرم سر عقل آیند، مگر همه خُلق غالبشان منفعت‌جویی بود که سائقشان بوی سود باشد؟ گیرم درست، مگر همه به یک اندازه از فرصت منفعت‌جویی برخوردار بودند که در این رقابت به‌قدر لیاقت سود بستانند؟ گیرم وارث ناعدالتی‌های پیشین هم نبوده باشند، مگر همه به یک اندازه از فطانت سودجویی و قالتاقی و حرص بو برده‌اند و از آگاهی نصیب دارند که در این کشمکش با ساده‌لوحی و خوش‌بینی و حسن ظن و چه و چه بازی را نبازند و سودی که حق خودشان است را به دیگرانِ واجد آن خصائل دودستی عطا نکنند؟

پیش‌بینی ادبیات منفعت با این مفروضات غلط نمی‌شد؛ چه اگر صرفاً مثلاً در مثال بازار اندکی از جمعیت گروه خریدار یا فروشنده به آن خصائل آراسته باشند دست نامرئیْ نهایتاً بازار را تا آن نقطۀ تعادل مشایعت خواهد کرد بی‌آن‌که اکثریت ناآگاه و خوش‌بین و ساده‌دل سودی را که قرار بود مطلوبیت همه را بهبود دهد لزوماً ستانده باشند. پیش‌بینی که درست از آب درآید شائبۀ صحیح‌بودن مفروضات را می‌آفریند. اکنون بازندگان در این سیاستِ نو به‌خود می‌نگرند و وضع را با برندگان می‌سنجند و نگران می‌شوند نکند آن‌ها داده‌هایی پرت در این جامعۀ یکدست باشند پس حتی اگر به دام حسد نیفتند آرام‌آرام درمی‌یابند باید قناعت و توکل و نوع‌دوستی و رحمت و رأفت و مدارا و همیاری و مروت و انس و اعانه و دیگر خصائلی را که تا دیروز نیکو می‌شمردند وانهند تا نبازند و به رنگ جماعتی که می‌پندارند منفعت‌جوست درآیند، مگر آنکه بخواهند برای منفعت‌جویی به آن خصائل تظاهر کنند. (در پی منفعت بنا بود رضایت و سعادت و چه و چه بیاید، اما منفعت که قناعت و این خصائل را ربود، آنان را آورد؟)

این‌گونه، ناکامیِ نفع در سودرساندن مقاومت برنینگیخت، بلکه دامی از حرص و حسد و تفاخر  و تکاثر ساخت و دیگران را از ترس بازندگی به گرداب خود فروکشید و با منویات خود تطبیق داد و همۀ جامعه را در خلق و خوی مؤید خود یکسان کرد. جامعۀ یک‌دست مست منفعت‌جویی، بازنده یا برنده، در هوس قمار دیگر باقی می‌ماند.جامعۀ یک‌دست مست منفعت جامعه‌ای یکدست پیش‌بینی‌پذیر است چون مطیع منفعت است؛ رفتار آن را می‌توان با قانون منفعت توصیف کرد چنان‌که رفتار اجرام را با قانون حرکت.[۱۸] پس مستِ قدرتی حاذق می‌تواند با دانست قوانین منفعت آن جامعه را عین موم بازیچۀ دست خود کند چنان‌که یک مهندس ماهر با دانستن قوانین حرکتْ اجرام را. این‌گونه می‌رفت که پیامدها از افول اخلاق فردی به حوزۀ اجتماعی سرایت کند.

رواج تجارت و منفعت‌جویی با به‌جریان‌انداختن ثروت بنا بود تمرکز آن را از دست حاکمان برباید، چنین هم کرد، اما آن را به‌دست منفعت‌جویان قهار داد و پویایی‌هایی حاکم کرد تا به سودستانده‌ها سود بیشتری رساند تا با رشدی نمایی صاحبان قطب‌های قدرت شوند. منفعتْ جاه‌طلبی و قدرت‌طلبی را هم با ادبیات خود رام کرد و به خدمت گرفت تا منفعت‌یافتگان قدرت را قبضه کنند. خلاصه در غفلتِ ملتِ نرم‌خوشدۀ قدرت‌گریزِ سرگرم به بازی بی‌زیان بازار، عده‌ای می‌ماندند که قدرت‌طلبانه خود را به حاکمیت برسانند.[۱۹] البته که جامعۀ منفعت‌جو برنمی‌تابد یک خودکامۀ هواپرست قدرت‌طلبِ افتخارطلب به‌میل خود حکم براند مگر این که این حاکم، هواپرستی و قدرت‌طلبی و افتخارطلبی را با ادبیات منفعت توجیه کرده باشد و خود منفعت‌جوی اعظم باشد و امیال خود را با توجیه «نفع» براند!

آنان که خود شریان‌های منفعت‌جویی جامعه را در دست داشتند به حکومت بر جامعه‌ای رسیدند که در سکر منفعت غرق بود. البته که این حاکمان برای بقا در قدرت باید قواعد بازی را بپذیرند و ساعت ظریف به‌کارافتاده را با زمختی از کار نیندازند اما اینان قوانین منفعت را بهتر از قوانین حرکت می‌دانستند، پس نیک می‌دانستند چگونه ساعت جامعۀ بردۀ منفعت را مهندسی کنند تا ملتْ بردۀ منفعت اینان شوند و مثلاً با ترساندن ملتِ منفعت‌جو از لرزیدن پایه‌های منفعت بتوانند مستبدانه رأی خویش را برانند! این شد که استبداد تک‌قطبی رفت، ولی جای خود را به استبداد چندقطبی داد و روحیۀ معترضانۀ جامعه را با ظلم‌پذیری از حاکمی که همه‌چیز را با ادبیات منفعت در حلق جامعه فرومی‌کند معاوضه کرد. منفعت با کم‌ترین خشونت جامعه را رام کرد برای حاکمانی که پیش‌تر خود رام منفعت شده بودند. این استبداد وحشیانه‌تر بود؛ پایا بود، چون جامعه را از خویی که این حکومت را به بار آورده بود تهی نمی‌کرد و حرص را همیشه میان آنان نگاه می‌داشت و بازندگی‌شان مقاومت برنمی‌انگیخت؛ چه این که حریص چه بنوشد چه ننوشد حریص‌تر می‌شود.

اقتصاد در خدمت سیاست بود و سیاست در خدمت اقتصاد. مجال به تفکرات مختلف و آزادی انسان‌ها پیش‌بینی‌پذیری را از جامعه می‌گرفت و خطرِ هر روز به یک سو کشیدنِ حکومت را در پی داشت که واضحاً مانع از ستاندن بادوام سود و منفعت بود. این نظام سیاسی‌اقتصادی اختیار را نیز آرام‌آرام ربود و احساس اختیار را جای آن نشاند و تکثر را با مبدل‌ساختن نفع به یگانه ارزشی که همه‌چیز با آن سنجیده شود گرفت و احساس تکثر را جایگزین کرد. منفعت، کافران خود را به بدترین عقوبات عذاب می‌داد اما مخالفتی برنمی‌انگیخت. مخالفش یا توسط خود مردمان رمانده می‌شد (استبداد دموکراسی) و اگر نه، هرگونه برخوردی توجیه‌پذیر بود (استبداد چندقطبی) چون پای منفعت وسط بود. این‌گونه در برابر هر ضربه خود را سریع بازمی‌ساخت و فرونمی‌پاشید.

آن تصور انتزاعی از حکومت آزادانۀ خالی از استبداد آکنده از عدالتِ پویای پایا و چه و چه‌ای که منفعت وعده می‌داد، صورت انضمامی‌اش حکومتی وحشی و ماشینی شد که هیچ فعالیت مدنی را برنمی‌تابید مگر مؤید خود بود و مردم‌گرایی را خفه می‌کرد مگر مردم‌گرایی به نظام منافع فعلی خدمت می‌کرد، البته با ظاهری توجیه‌پذیر و سرشت‌پسند. نرم‌نرمک منفعت نشان داد چیزی خشن‌تر و مستبدانه‌تر از حکومت‌های تاریخ و توصیفی که بنیامین کانستنت کرده بود می‌طلبد و می‌سازد. حکومت منفعت نه فقط اعتراض عمودی که اعتراض افقی را نیز خفه می‌کرد،[۲۰] البته به دست مردم مست منفعت. این‌گونه لیبرال‌دموکراسی صفرا فزود و رو به استبداد و خودکامگی نمود، منتها این بار نه با حاکمی یک قطبی که چند قطبی و البته با گرفتن مداوم رضایت از مردمِ خوگرفته به منفعت.[۲۱]

رواج تجارت و منفعت‌جویی و ارتباط مالی بین ملل قرار بود صلح بیاورد، چه جوامع را باید ملاحظه‌گر کند در حفظ منفعت. خطای ترکیب، عبرتی است که از این جوامع گرفته شده:[۲۲] گسترش تجارت که می‌بایست صلح به‌ارمغان می‌آورد، جنگ افروخت. طبع آحاد جامعه در تجارت از نزاع می‌گریخت اما چون این آحاد ترکیب شدند روحیۀ استعمارطلبی‌ای برای فزون‌خواهی در آن‌ها برانگیخت که آتشش یا بر سر ملت بیچارۀ مستعمرات می‌ریخت یا رقبای تجاری.[۲۳] فرد فرد جامعه از بوی منفعت خوی نرمی یافته بودند، اما مرده‌شور ترکیبشان را ببرند!  اما مگر نه آن که حاکم مستبد خون‌خوار قدرت‌طلب کشورگشا منفور بود و این خصائل ملت را به تنفر می‌انداخت؟ این هم از شگردهای ادبیات منفعت که آن چه را ملت از آن می‌ترسیدند و نمی‌پسندیدند، چنان با توجیه منفعت می‌آراست که خود به آن خو در می‌آمدند!

منفعت می‌تواند توجیه کند چرا باید یک قدرت با خشونت تمام ملتی دیگر را از همۀ حقوقش محروم کند و آنان را به پستی و خواری و حقارت و خفت و پوچی بکشاند و عزت آن‌ها را لگدکوب کند، سرزمینشان را اشغال کند،[۲۴] حق پیشرفت را از آنان بگیرد و برای تک‌تک شئون آنان تصمیم‌گیری کند[۲۵] و حتی نگذارد آن طور که خودشان می‌خواهند فکر کنند، اما تا همان ملت ظلم‌دیده بخواهد برای استقلال خود قدمی بردارد، همین نفع به‌وسط می‌آید و سریع استدلال می‌چیند که نه‌خیر! استقلال؟ چه جای این توهمات و ترهات خیالی؟ سود شما در بندگی «منفعت‌جویان اعظم» است و در این صورت «منفعت» بیشتری عایدتان می‌شود تا این که بخواهید خود بر پای خود بایستید. مگر نمی‌دانید چند صد سال هم بگذرد به گرد این منفعت‌جویان چندصدساله نخواهید رسید؟ این‌گونه، «منفعت» شد زمینۀ فکری پیاده‌سازی نظام برده‌داری بین‌المللی البته با طیب خاطر بردگان و توجیه تند و برّندۀ آن‌ها! اصلاً هم به‌روی خود نمی‌آورد که بنا بود در پی منفعت چیزهای دیگری بیاید نه آن که به‌خاطر منفعت آن چیزهای دیگر به باد رود. چیزی که صدای توکویل را در همان اوایل درآورده بود: «مردمی که تابع آموزۀ نفع هستند... اغلب وجهۀ اصلی ماجرا را فراموش می‌کنند و آن هم این که باید آقای خود بمانند.»[۲۶]

منفعت چیره می‌شود

«منفعت» مزایای بیشتری نیز داشت؛ با منفعت می‌توان به همۀ رذائل آلوده شد و احساس آلودگی نکرد. می‌توان از همۀ فضائل دست کشید و دردی در وجدان حس نکرد. «منفعت» تعریف تمامی رذائل را به‌نفع خود برمی‌گردانْد؛ این‌گونه می‌توانست خشونت و غارت و اشغالگری و قتل‌عام و نسل‌کشی را به‌مراتب خوشگل‌تر از قدرت‌طلبان و اسیران غضب بیاراید و فجایع انسانی بزرگتری رقم بزند در عین حال بردگان خود را سراسر جهان به‌خط کند تا با ادبیات «منفعت» تمامی جنایاتش را توجیهِ «عقلایی!» کنند. «منفعت» همین کار را با همۀ مفاسد اخلاقی نیز تواند کند چنان که کرده است.

رفته‌رفته دیگر پیامدها در پی آن نتایج موعود آمدند. نه آحاد را به بیشینۀ مطلوبیت رساند نه صلح در بین‌الملل حاکم گشت نه رضایت و آرامش و دیگر خواسته‌ها که قرار بود در پی نفع بیایند آمدند نه استبداد رفت که حتی ظلم‌پذیری هم رواج یافت، رذائل همه‌گیر شدند و هر مانعی برابر ترکتازی منفعت با ادبیات آن بازتعریف شد و رام شد. حتی همۀ آن چه مردمان غرب از آن به‌سوی منفعت گریختند و پناه بردند برسرشان آمد، اما این بار با پذیرش تام و طیب خاطر، یعنی در وضعیتی که با مفهوم «منفعت» توجیه شده‌اند و دیگر چندان رذیله نیستند وقتی نفع دارند! مگر همین را نمی‌خواستند؟ شهوتی که دیگر شهوات را به‌زیبایی به‌خدمت بگیرد طوری که خود آدمیان نیز نفهمند چگونه پاچه‌هاشان پر شده است! عجب منفعتی و عجب اخلاق نرم‌خویانۀ کم‌ضرری!

نفع دستاوردهایی داشت که خوب به آن می‌نازید. نفع قدرتمند است. نفع قوای انسان را به کار می‌اندازد در پی آرزوهای دور و دراز رس آن‌ها را می‌کشد. انسان‌ها را به تحمل رنج سفرهای دورودراز برای استعمار برمی‌انگیزاند و با نظام طبقاتی‌ای که پدید می‌آورد هم درون جامعه هم بین جوامع با رواج حسد و حرص و کبر و غیره  و وعده‌های مختلف همۀ توان‌ها را به خدمت می‌گیرد هرچند ما به‌ازای آنان را چنان که استحقاق دارند بازنمی‌پردازد. و در برابر همۀ این‌ها ابزار قدرتمند دیگری دارد: توجیه؛ که با آن هر خطایی را موجه جلوه می‌دهد. و البته از این همه دستآورد خوب استفاده می‌کند و آن را در چشم بدخواهان فرومی‌کند که کدام یک از شما علم این را دارید که از نیروی انسانی کمک بگیرید و چنین تمدنی برسازید (و باز هم مثل همیشه می‌پوشاند که هدف اصلی چه بود و در برابر چه ظلمی این به دست آمده، با تعبیرکردن آن ظلم به کاری در راستای منفعت!).

نفع‌جویی سود می‌ستانَد، در سوداندوختن موفق است چون به‌سوی آن حرکت می‌کند. مانند دیگر قوای انسان؛ مثلاً غضب: غضب‌جویی نیز غضب روی غضب خواهد آورد و شاخص‌های برخاسته از غضب را در جامعه رشد خواهد داد ولی لزوماً سعادت نمی‌آورد. با این حال غضب کمی زشت است! منفعت آن زشتی را ندارد که از رونق بیفتد بلکه هواخواهانش با اوج‌گیری‌اش بیشتر خواهد شد. پس نفع در گستراندن خود موفق است نه برآوردن آن چه به انسان از رضایت و سعادت و غیره وعده داده بود.

«منفعت» هرگز سرزنش نمی‌شود که پس عدالت چه شد یا رضایت کو یا راحتی کجاست یا سعادت چگونه؟ عدالت آنی است که بیشترین منفعت را به همه برساند؛[۲۷] پس عنصر لیاقت و استحقاق در عدالت چه؟ به‌درک! چه جای این توهمات و ترهات خیالی؟ استحقاق را آنی دارد که «منفعت» بیشتری بستاند و لیاقت نیز کسی دارد که «منفعت‌جوتر» باشد! رضایت آنی است که «منفعت» در پی می‌آورد. راحتی آنی است که با نفع‌جویی به دست آید. سعادت از آن نفع‌جوترین‌هاست! حد آزادی تا جایی است که نفع برساند. ارزش اختیار یعنی انتخاب نحوۀ منفعت‌آفرینی نه دنبال‌کردن انگیزه‌های توهمی ایده‌زدۀ هپروتی شخصی. ارزش سلامت یعنی سرپابودن منفعت‌آوران نه آن پاپتی‌های ازکارافتاده. ارزش علم یعنی آن که منفعت آورد، غیر از این را اصلاً علم نباید نامید. ارزش نیکوکاری یعنی نفع‌رسانی به آن امید که نفعی برایت داشته باشد، گور بابای محبت و رأفت و مروت و انس و دیگر خصائلی انسانی، آن باشد برای هپروتی‌ها. منفعت حتی خدا را هم اثبات کرد، خدا هست چون اعتقاد به آن رفتاری می‌آورد که منافع درازمدت را تضمین می‌کند.[۲۸] تپه‌ای نماند که منفعت از آن نگذشت. منفعت قدرت این را دارد که ظلم را عدالت جلوه دهد و شقاوت را سعادت و سختی را راحتی و نارضایی را رضایت و جهل را علم و کسی هم جرئت نکند در برابر بردگان نفع ان‌قلتی در «منطق!» آن بیاورد.

خلاصه در این رفت و برگشت از ایده به تحقق به تحلیل به اصلاح رفته‌رفته این نوسان به حالت پایدار میل کرد: منفعت همانی است که مردم می‌جویند، مردم همانی را می‌جویند که منفعت است؛[۲۹] منفعتی همین است که هست، همین است که هست منفعت است. این‌همان‌گویی رسماً منفعت را از مفهوم انداخت و منفعت چیزی شد که دیگر سخت بود دقیقاً گفت یعنی چه، ولی دقیقاً معلوم بود یعنی چه! منفعت در گذر سال‌ها انسان‌هایی کاملاً متخلق به خلق خود ساخته بود و باکی نداشت تا به چنین این‌همان‌گویی‌هایی درافتد. این چنین این‌همان‌گفتن وضع موجود را به‌نفع منفعت حفظ هم می‌کرد و تازه آن باطن شهوت مال و هوای سود را هم با عادی نشان‌دادنْ بیشتر پنهان می‌کرد. منفعت‌جویی بنا بود پیله‌ای باشد که در پی آن دیگر خصائل بشکفند، اما مدام پیله بر پیله می‌افزود و کرم را روزبه‌روز از شکوفایی دور می‌ساخت تا نهایت آن را به زندگی در پیلۀ ضخیم منافعْ خو داد و شکوفایی را فراموشش کرد.

این است که بردگان نفع آن چه اندیشمندان قرون پیش در خشت خام می‌دیدند امروز در آینۀ حوادث هم نمی‌بینند که شهوتِ ثروت وقتی رانده شود مانند دیگر شهوات خواهد رمید. شاید آن ابتدا می‌شد سر چشمه را گرفتن به بیل، چو امروز که پرشد نشاید گرفتن به پیل. دشوار آن جاست که امروز همه به منفعت آلوده شده‌اند، طوری منفعت به اندیشۀ بنیانی مبدل گشته که مخالفان سخت آن نیز چون نیک بنگرند در پس زوایای خواطر خود ریشه‌های توجیه منفعتی (بله، منفعت به همین معنی فروکاستۀ مادیِ محدود شده در سود سنجه‌پذیر) را خواهند یافت. الهی‌ترین و اخلاقی‌ترین منتقدانِ دست‌ازجهان‌شسته نیز در انتها با ادبیات منفعت حرف خود را توجیه می‌کنند. همین است که هر بار نظام‌های ایستاده بر ایدۀ نفع چون با سر به زمین می‌خورند و یا هر بار که به‌نحوی فجایعی می‌آفرینند که بشر تا پیش از این قرون مثلش را هم تصور نمی‌کرد، باز با همین ایده سریع خود را بازسازی می‌کنند، چون ادبیاتی و منطقی و فکری و اصلی و بنیانی غیر از این بنیانِ عمیقاً بنیادی نیست که طی گذشت قرون و حوادث سالم بماند و سایر ایده‌ها روی این ایده سوارند. نفع‌جویی خواسته‌ای بنیادی در این بنیان شد، چراکه بنای این بنیان بر هواپرستی خشت نهاده بود.

نفع وعدۀ آیندۀ دلنشینی می‌داد و رضایت ملت را تضمین می‌کرد: خالی از استبداد، آکنده از صلح، بدون جزمیت، سرشار از تکثر، هر روز بهتر از دیروز، توأم با آزادی و عدالت، پویا و پایا، در جهانی عاری از شرور، با مهار شهوات خانمان‌برانداز. ولی آیندۀ دلنشینی نیافرید: آزادی در ظاهر و استبداد در باطن، با نام صلح به کام جنگ، با احترام برای تکثر در بند یک تفکر، سرشار از عدالت در خدمت تبعیض، پویا به‌نفع سرمایه‌داران پایا برای ظالمان، در جهانی عاری از شرور در جست‌وجوی ترجیحاتِ آشکارشده (نام جدیدی که منفعت برای همۀ انتخاب‌های انسان اعم از خیر و شر برگزیده)، با حضور مسالمت‌آمیز شهوات خانمان‌برانداز. خلاصه امروز ادبیات منفعت کار را به‌جایی رسانده که به‌جز بردگان درجه چندم، آن مبهوتان در کشورهایی که پذیرفته‌اند توسعه‌نیافته‌اند و هنوز در بهت این ماشین گل‌وبلبل‌اند و دستاوردهای این حرصِ لگام‌گسیختۀ آشامیده از خون میلیاردها مظلوم تاریخ را بدون دیدن انبوه ظلم و توان و خون و هزینۀ حقیقی پشت آن و با اکتفا به روند ظاهری دست‌یافتن به آن می‌ستایند و پر بال خود را در انتهای این تیر خوش‌ساخت نمی‌بینند، مابقی در جست‌وجوی راهی‌اند که از این منجلاب بیرون روند، اما هر چه اندیشه‌هاشان را بازمی‌کاوند مفری از منفعت نمی‌یابند.

ندیدی چه شد؟

دیدی چه شد؟ دیدی کسی را که هوای خود را خدا گرفت و آگاهانه راه کج کرد و به گرداب شهوات فروغلتید؟ برای بقای آن به حرص و حسد و تفاخر و تکاثر[۳۰] چنگ زد و آتش جنگ افروخت و تمام شروری که ظاهراً از آن‌ها به‌سوی مال‌اندوزی گریخت چگونه با همین مفهوم «منفعت» یکی پس از دیگری توجیه کرد و جز منفعت چیزی نماند؟ گویی که تنها منفعت است که خود را تا ابد می‌تواند جاویدان پابرجا و خودمؤید نگاه دارد. بنا بود در پی منفعت منافعی بیاید، اما حرص منفعت قناعت را کشت پس راحتی گنج نایاب شد و رضایت را سر برید پس یقین از انسان گرفته شد.[۳۱] خلاصه حریص که نمی‌تابید هوا را کنار نهد از پی هوا رفت و بر حرصش افزود و پیله روی پیله بست تا آن که خفه شد[۳۲] و راه حق را بست.[۳۳] اکنون در این بن‌بست تا کجا باید بازگردد؟

آن که جهان را به این دنیا منحصر داند و جز آن را نخواهد (هستی‌شناسی) و جز به گمان خویش برای دانستن تکیه نکند (شناخت‌شناسی) چه داند انسان چیست و چه باید باشد و حیات او از چیست (انسان‌شناسی) و چگونه حیات می‌گیرد و حقیقت حیات در این دنیا و پس از آن کجاست (فرجام‌شناسی). معلوم است که بر روی چنین پایه‌های سستی بنیان محکمی سر برنیفرازد. این است که جز دنیا نخواهد و به حرص چنگ زند و جز سراب نیابد و سیراب نشود و رضایت را گم کند و یقین را از کف دهد و به سعادت نرسد و چون کارش تمام شود چیزی برایش نمانده باشد در حالی که جهانش را در جست‌وجو تباه کرده و خود را  به ظواهری از سنگ و خشت و آهن فریفته بوده. «افرءیت من اتخذ اله هواه و اضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوة فمن یهدیه من بعد الله افلا تذکرون و قالوا ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا الا الدهر و ما لهم بذلک من علم ان هم الا یظنون»[۳۴]، «و الذین کفروا اعمالهم کسراب بقیعة یحسب الظمآن ماء حتی اذا جاءه لم یجده شیئا»[۳۵]، «و حیل بینهم و بین ما یشتهون کما فعل باشیاعهم من قبل»[۳۶]، پس «ربحی» برایشان حاصل نشد: «فما ربحت تجارتهم»[۳۷]

آن‌ها که گفتند انسان ذاتاً منفعت‌جوست فقط یک نشئه را دیدند و این حکم را راندند. انسان به‌حسب طبیعت خود حریص است «ان الانسان خلق هلوعا»[۳۸] اما به‌حسب فطرت به خدا توکل کند و غنا را از او طلبد. این انسان احسن تقویمِ خداجو به اسفل سافلین هبوط می‌کند و چون حدوثش جسمانی و از نشئۀ طبیعت است با هلوعت می‌آغازد اما اگر قوایش تحت فرمان عقل او آیند همین هلوعت به‌خدمت جنود عقل درآید.[۳۹] اما اگر در حجاب خود شد و دنیا را پسندید فراموش خواهد کرد غنا را از که بطلبد، پس هوا را خدا بگیرد و در جست‌وجوی غنا به‌جای خدا مال می‌طلبد و به‌جای آن که خلود و جاودانگی را از اله بطلبد و در آخرة و نزد رب بداند می‌پندارد که مال است که او را جاودان می‌کند (یا مال است که جاودان خود را نگه می‌دارد) «یحسب ان ماله اخلده»[۴۰] پس حرص را بتازاند.

گمراه او که بداند هم حرص هم غضب هم تکبر و ... از جنود جهل و لوازم فطرت محجوبه‌اند اما بپندارد می‌تواند از یکی به دیگری پناه ببرد «و اضله الله علی علم»[۴۱]، «ءارباب متفرقون»[۴۲]، «لایستطیعون نصرهم و هم لهم جند محضرون»[۴۳] بلکه به هر یک که پناه برد دیگران را نیز علیه انسان به خدمت گیرد. از همین روست که تباهیِ تکیه به هر شهوتی و به کسانی که شهوتی را در خود افروخته‌اند پس به خود ظلم کرده‌اند آشکار است چه آتش همۀ شهوات را خواهد افروخت «و لا ترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار»[۴۴]. و در پی‌اش می‌شود همان روند تصاعدی پیله روی پیله و این‌گونه جنود عقل را در خود می‌میراند و مناصب را به جنود جهل وامی‌گذارد. پس عقل که بنا بود قوای شیطانیۀ واهمه و شهوانیۀ بهیمیه و غضبیۀ سبعیه را تحت فرمان خود گیرد و به تعادل رساند و آن قوا در خدمت بندگی حق قرار گیرد، به کنار رفته و هوای نفس جای او را خواهد گرفت و آن سه قوه را خواهد تازاند و بشر را در طبیعت حیوانیه به منتهای حیوانیت بلکه فروتر از آن خواهد رساند چرا که برای قوای انسان حدی نیست و از شیطان شیطان‌تر و از بهائم شهوت‌ران‌تر و از سبائع درنده‌خوتر شود[۴۵] «بل هم اضل»[۴۶].

همین است که قرآن شریف تخصیص می‌زند «ان الانسان خلق هلوعا ...الا المصلین الذین هم علی صلاتهم دائمون والذین هم فی اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم»[۴۷]. بر همین اساس است که در کنار همۀ دستورات به آبادسازی زمین[۴۸] و آزادسازی انسان‌ها[۴۹] و اقامۀ قسط[۵۰]، اقامۀ صلاة را کارویژۀ حکمرانان قرار می‌دهد[۵۱] «الذین ان مکناهم فی الارض اقاموا الصلاة»[۵۲] چرا که چون حقیقت عبادت صلوة صورت گرفت تمامی قوای انسان را به تعادل آورد.[۵۳] پس از راه اقامۀ صلاة است که مسلمین مصلین شده و هلوعت را به‌وسیلۀ جنود عقل از جمله توکل و قناعت و مروت و انس و اعانه لگام می‌زنند. پس نباید خود را به اندیشه‌های بنیانی هواپرستان که منفعت را حاکم بر جهان می‌بینند فریفت و به‌هوای منافع از اقامۀ شریعت دست کشید و به ظاهرِ تجویزهای حاکمان منافع که پویایی‌هایش مردمان را به اخلاق مؤید خودش متخلق می‌کند نگریست و پیش‌فرض‌های پشت این توصیفات و تجویزها را از هواپرستی تا شهوت‌تازی ندید و ساده انگاشت و با مسامحه گذشت و اقامۀ شریعت را به بعد از ارضای منفعت (منفعت به‌معنایی درون آن بنیان) موکول کرد.

غرب هوا را تنها قدرتی دید که دیگر هواها را لگام زند چرا که حب آن را تنها سائقِ قوی و مؤثر انسان می‌دید و اکنون نیز با همین منطق بر فرق دینداران می‌کوبد که موعظه تأثیر نکند و انسان از هوا خالی نشود پس اگر نگذاری هوایش را پی بگیرد و به آن عمیقاً عشق ورزد به رکود خواهی رفت چنان که در این همه سده در رکود ماندید، ما نیز این را می‌دانیم، اما سائقی قوی‌تر نیز سراغ داریم «و من الناس من یتخذ من دون الله انداداً یحبونهم کحب الله و الذین ءامنوا اشد حباً لله»[۵۴]. اما آن که هوا را خدا گرفت چه می‌شنود این حرف‌ها را؟


[۱] در ارائۀ سیر تطور اندیشه‌ها حول منفعت در این متن از کتاب روبه‌رو زیاد استفاده شده است: آلبرت هیرشمن، هواهای نفسانی و منافع، [مترجم] محمد مالجو، تهران: شیرازه، ۱۳۹۷.

[۲] ر ک Kuhn, Thomas S. 1970. The structure of scientific revolutions. Chicago : University of Chicago Press, ۱۹۷۰.

[۳] هیرشمن، هواهای نفسانی و منافع، صص ۱۲، ۱۷ و ۲۹

[۴] همان، ص۳۴

[۵] رجوع کنید به «دن‌کیشوت» اثر میکل سروانتس

[۶] همان، ص۴۵

[۷] همان، صص ۸ و ۴۶

[۸] چنین تجویزی از مونتسکیو در روح‌القوانین صادر شده است. به‌نقل از «هواهای نفسانی و منافع» از هیرشمن

[۹] ربح: سود: Interest

[۱۰] هیرشمن، همان، ص۴۳

[۱۱] به‌نقل از آدام اسمیت، ثروت ملل، رک هیرشمن، همان، ص۱۲۶

[۱۲] از مونتسکیو در روح‌القوانین، به‌نقل از هیرشمن، همان، ص۶۸

[۱۳] به نقل از آدام اسمیت، ثروت ملل

[۱۴] سابقۀ این جملۀ معروف و رایج چندان روشن نیست، ولی در «انقلاب فرانسه» بسیار رواج یافت اما معلوم است پیش از آن نیز رایج بوده است. رجوع کنید به «انقلاب فرانسه» از آلبر ماله؛ همچنین:

Britannica, The Editors of Encyclopaedia. 2019. Laissez-faire. Encyclopædia Britannica. [Online] October 29, 2019. [Cited: September 19, 2020.] https://www.britannica.com/topic/laissez-faire.

[۱۵] از مونتسکیو در روح‌القوانین، به‌نقل از هیرشمن، همان، ص۸۳

[۱۶] ر ک: کیکس, جان. علیه لیبرالیسم. [مترجم] محمدرضا طاهری. تهران : شرکت انتشارات علمی و فرهنگی, ۱۳۹۲، ص۶

[۱۷] کیکس در علیه لیبرالیسم ناهمسازی‌های بنیادی ارزش اساسی شدن اختیار را از منظرهای دیگر نیز به‌دقت و زیبایی بررسی کرده است. رک کیکس، علیه لیبرالیسم، ص۶۸

[۱۸] هیرشمن، هواهای نفسانی و منافع، ص۵۴

[۱۹] همان، ص۱۴۱

[۲۰] هیرشمن, آلبرت. جامعۀ بازار؛ تفاسیر رقیب. [مترجم] محمدرضا فرهادی‌پور. تهران : نشر روزگار نو, ۱۳۹۸، ص۳۶

[۲۱] برای مثال، رک به ص‌هفده مقدمۀ دکتر بشیریه بر ترجمۀ کتاب مکاتب سیاسی معاصر. تهران : نشر گستره, ۱۳۶۶.

[۲۲] هیرشمن، هواهای نفسانی و منافع، ص۱۳۵

[۲۳] جواهرلعل نهرو به‌زیبایی در «نگاهی به تاریخ جهان» جلد دوم به این تناقض رفتارهای فردی با ملی در جوامع غربی اشاره کرده است. رک نهرو, جواهرلعل. نگاهی به تاریخ جهان. [مترجم] محمود تفضلی. تهران : امیرکبیر, ۱۳۹۴، ص۱۱۷۶

[۲۴] President of the U.S. 2015. The National Security Strategy of the United States of America. WASHINGTON : THE WHITE HOUSE, 2015.

[۲۵] Secretary, Office of the Press. 2015. Parameters for a Joint Comprehensive Plan of Action Regarding the Islamic Republic of Iran's Nuclear Program. [Online] 2015. https://obamawhitehouse.archives.gov/the-press-office/۲۰۱۵/۰۴/۰۲/parameters-joint-comprehensive-plan-action-regarding-islamic-republic-ir.

[۲۶] هیرشمن، همان، ص۱۴۰

[۲۷] طاهری, محمدرضا. ۱۳۹۶. بررسی مبانی نظری عدالت توزیعی در اسلام و لیبرالیسم. تهران : دانشگاه امام صادق علیه السلام, ۱۳۹۶.

[۲۸] چنین جمله‌ای دربارۀ اعتقاد به‌وجود خدا از پاسکال نقل شده است. رک هیرشمن، جامعۀ بازار: تفاسیر رقیب، ص۳۰

[۲۹] هیرشمن، همان، ص۳۳

[۳۰] در تبیین این سه خلق انسانی و نقش آن در جوامع معاصر رک: صدوق، حجت الاسلام مسعود، گفتمان انقلاب اسلامی. قم : مؤسسۀ انتشاراتی امام عصر (عج), ۱۳۹۵، ص۲۶۰

[۳۱] امام صادق علیه السلام: «حریص از دو خصلت محروم و ملازم دوخصلت است: محروم از قناعت است پس راحتی از او سلب می‌شود و محروم از رضاست پس یقین از او مفتقد گردد.» به نقل از «جنود عقل و جهل» از امام خمینی رحمة الله علیه، شرح حدیث جنود عقل و جهل. تهران : مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س), ۱۳۸۱. ص۲۴۷

[۳۲] امام باقر علیه السلام: «مثل حریص به دنیا همچون کرم ابریشم است، هر چه به خود بیشتر بپیچد از خارج‌شدن دورتر می‌گردد.» به‌نقل از امام خمینی رحمة الله علیه، شرح حدیث جنود عقل و جهل. تهران : مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س), ۱۳۸۱، ص۲۲۶

[۳۳] امام علی علیه السلام: «انما اخاف علیکم اثنتین: اتباع الهوی و طول الامل؛ اما اتباع الهوی فانه یصد عن الحق و اما طول الامل فینسی الآخرة.» به‌نقل از امام خمینی رحمة الله علیه، شرح چهل حدیث. تهران : مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س), ۱۳۹۷، ص۱۸۵

[۳۴] جاثیه ۲۳ و ۲۴

[۳۵] نور۳۹

[۳۶] سبأ ۵۴

[۳۷] بقره ۱۶

[۳۸] معارج ۱۹

[۳۹] ر ک امام خمینی رحمة الله علیه، شرح حدیث جنود عقل و جهل. تهران : مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س), ۱۳۸۱، ص۲۲۶

[۴۰] همزه ۳

[۴۱] جاثیه ۲۳

[۴۲] یوسف ۳۹

[۴۳] یس ۷۵

[۴۴] هود ۱۱۳

[۴۵] رک امام خمینی رحمة الله علیه، شرح چهل حدیث. تهران : مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س), ۱۳۹۷، ص۱۸۷

[۴۶] اعراف ۱۷۹

[۴۷] معارج ۱۹ و ۲۲تا۲۵

[۴۸] هود ۶۱

[۴۹] اعراف ۱۵۷

[۵۰] حدید ۲۵ و شوری ۱۵

[۵۱] رک جلیلی, سعید. بنیان اندیشۀ سیاسی اسلام در قرآن. تهران : دانشگاه امام صادق علیه السلام, ۱۳۸۱

[۵۲] حج ۴۱

[۵۳] رجوع کنید به امام خمینی، آداب الصلوة. تهران : مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س), ۱۳۹۲، ص۳۲

[۵۴] بقره ۱۶۵

گفت‌وگو

گفت‌وگو را بیاغاز
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی